نامه ای برای تو(5)

سلام مامانم خوبی عزیزم؟ 

جات خوبه؟ 

ببینم هنوز دلت واسه مامانی و بابایی تنگ نشده؟ 

هنوز دلت نمیخواد بیای پیشمون 

راستی ببخش عزیزم یه چند وقتی نتونستم بیام برات بنویسم 

کلی حرف دارم برات  

این چند وقت خیلی بهم سخت گذشت 

منو وبابایی روزای بدی رو پشت سر گذاشتیم و خداروشکر که دست به کار اشتباهی نزدیم  

آخه بینمون مشکلی ایجاد شده بود 

که من طاقتم تموم شده بود 

به قول مامانم که هنوز بچه ام که مشکلی به این کوچیکی منو از پا در اورده بود 

اما بابایی هم حسابی خسته شده بود 

کلافه بود گیچ و سر در گم اما خداروشکر الان همه چی آرومه و خوب 

اما تنها مشکلمون اینه که بابایی دیگه بهت فکر نمیکنه 

ببخش که واسه به دست آوردنت تلاشی نمیکنیم  و فراموشت کردیم 

ببخش بابایی رو باشههههه 

میدونی که من هنوز دلم پر میکشه برات  

حتی با فکر کردن بهت آرامش می گیرم خنده میاد رو لبم 

اما بابایی حواسش بهت نیست نمیخواد دیگه حتی بهت فکر کنه  

ببخشش باشههه عزیزکم 

دوستت داره اما میگه ازت دلخوره چرا اینقد ناز میکنه 

دلکم دوستت دارم